خوابیده بودم کابوس میدیدم ؛
از خواب بلند شدم تا به آغوشت پناه ببرم…
افسوس …سکوت کن!
بگذار بغض هایت سربسته بمانند!
گاهی سبک نشی،سنگین تری!
یادم رفته بود که از نبودنت به خواب پناه برده بودم...
جالب است!
"ثبت احوال" در شناسنامه ام
همه چیز را ثبت کرده جز . . .
"احوالم" را
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت: تو کجا میری؟
...گفتم: میرم بالاخره یه جایی...
گفت: تنها نریا، یکیو با خودت ببر...!
گفتم: جایی که من میرم جای ۱ نفره نه ۲ نفر!
گفت: برمیگردی؟
گفتم: جایی که میرم راه برگشت نداره!
من رفتم اونم رفت...
ولی اون مدتهاست که برگشته و با اشک چشماش
خاک مزارمو شستشو میده... .!!
نظرات شما عزیزان: